افسردگی یک بیماری فراگیر و فلج کننده است که هم روی زنان و هم مردان تأثیر میگذارد، ولی میزان شیوع آن در زنان تقریباً دو برابر مردان است.
پژوهشگران، تحقیق در مورد موضوعات خاص زنان را مثل شرایط بیولوژیکی و اینکه چگونه دوره زندگی و عوامل روانی ـ اجتماعی میتواند با شیوع بیشتر بیماری در میان زنان رابطه داشته باشد، ادامه میدهند.
هیچ دو نفری دقیقاً به یک شکل افسرده نمیشود.
بسیاری از افراد تنها بعضی از علائم افسردگی را دارند و از نقطه نظر شدت و تداوم با یکدیگر متفاوت هستند. برای بعضی از افراد علائم افسردگی در دورههای محدود زمانی رخ میدهد. افراد دیگری نیز هستند که چنانچه برای علائم افسردگی آنها درمانی انجام نشود، این مشکل برای مدتهای طولانی باقی میماند. داشتن بعضی از علائم افسردگی به معنای آن نیست که شخص از نظر بالینی افسرده است، به عنوان مثال احساس غم و اندوه و درماندگی و عدم علاقه به انجام فعالیتهای روزمره برای شخصی که یکی از عزیزان خود را از دست داده امری غیرعادی نیست، تنها زمانی که این علائم برای یک مدت طولانی که معمول چنین شرایطی نباشد ادامه یابد، میتوان فکر کرد که ممکن است غم و اندوه به بیماری افسردگی منجر شده باشد. به همین ترتیب فشارهای بالقوه ناشی از اخراج از کار، کارهای سنگین و طاقتفرسا یا مشکلات خانوادگی و مالی نیز احتمالاً ممکن است موجب تحریکپذیری و افسردگی شود. بهطور کلی چنین احساساتی به سادگی بخشی از تجربه انسانی است، اما زمانی که اینگونه احساسات شدت و تداوم یابد و باعث شود که فرد دیگر نتواند وظایف خود را به طور معمول انجام دهد، آن وقت حالت موقتی ممکن است به یک بیماری کلینیکی منجر شود.
انواع بیماریهای افسردگی
در افسردگی اساسی، افسردگی کلینیکی یا یک قطبی، فرد تمام علائم افسردگی یا بعضی از آنها را که در زیر فهرست شده است برای مدت حداقل دو هفته و اغلب برای چند ماه یا بیشتر دارا است. دورههای بیماری میتواند یک، دو یا چندین بار در طول زندگی رخ دهد.
در افسردگی خوئی (Dysthymia) همین علائم با شدت کمتری دیده میشود و حداقل برای مدت دو سال تداوم دارد. افراد مبتلا به این بیماری شور و رغبتی به زندگی ندارند و یک زندگی خالی از شادی و خسته کننده را که به نظر میرسد یک پیامد طبیعی شخصیت آنهاست، ادامه میدهند. آنها همچنین دورههایی از افسردگی اساسی را نیز تجربه میکنند.
مانیا یا اختلال دوقطبی مانند دیگر شکلهای بیماری افسردگی متداول نیست. این بیماری با علائم مخرب دورههای افسردگی و به طور متناوب باحالت مانیا همراه است. در دورههای مانیک، افراد غالباً فعال، پرحرف، وجدآمیز و تحریکپذیر میشوند و بدون احساس مسئولیت پول خرج میکنند. در بعضی از افراد شکل خفیفتر این حالت که هایپو مانیا (کمشیدائی) Hypomania نامیده میشود، متناوباً با دورههای افسردگی همراه است. برخلاف سایر اختلالات خلق، زنان ومردان بهطور مساوی نسبت به اختلالات دوقطبی حساس و شکننده هستند. اگرچه زنانی که مبتلا به اختلال دوقطبی هستند، دورههای بیشتری از افسردگی را میگذرانند و کمتر دورههای شیدائی (مانیا) (Mania) یا کمشیدائی (هیپومانیا) (Hypomania) را تجربه میکنند.
علائم افسردگی و شیدائی (مانیا)
اگر حداقل سه تا پنج مورد از علائم زیر در فردی در مدت بیش از دو هفته (در مورد مانیا یک هفته) دیده شود یا اینکه این علائم اختلالی در کار یا زندگی خانوادگی فرد ایجاد کنند به یک ارزیابی کلی تشخیصی نیاز است. البته در تمام افرادی که افسردگی را تجربه میکنند، ممکن است این علائم دیده نشود. شدت این علائم نیز در افراد متفاوت است.
علائم به شرح زیر است:
1ـ اندوه، اضطراب و احساس پوچی مداوم.
2ـ بیعلاقگی یا بیمیلی نسبت به انجام فعالیتها.
3ـ بیتابی، تحریکپذیری یا گریه بیش از حد.
4ـ احساس گناه، بیارزشی، ناتوانی، ناامیدی و بدبینی.
5ـ پرخوابی یا کمخوابی مفرط و سحرخیزی زودهنگام.
6ـ بیاشتهایی و کم کردن وزن یا پرخوری و افزایش وزن.
7ـ کاهش انرژی، خستگی و احساس بیحالی و کمتحرکی.
8ـ فکر مرگ یا خودکشی یا تلاش به منظور خودکشی.
9ـ مشکل در تصمیمگیری، به خاطر سپردن موضوعات و تمرکز کردن.
10ـ داشتن علائم جسمانی مداومی که پاسخی به درمان نمیدهند مانند سردرد، اختلالات گوارشی یا درد مزمن.
علل افسردگی
افسردگی علل مختلفی دارد که در زیر به مهمترین آنها اشاره میشود:
1. عوامل ژنتیکی
خطر ابتلا به افسردگی در افردی که در خانواده آنها این بیماری دیده میشده، وجود دارد و احتمال میرود که آنها از نظر بیولوژیکی این آسیبپذیری را به ارث برده باشند. البته این خطر برای افرادی که در خانواده آنها اختلال دوقطبی دیده شده بیشتر است. این بدان منظور نیست که تمام افرادی که در تاریخچه خانوادگی آنها این بیماری دیده شده، دچار افسردگی شوند. علاوهبر آن افسردگی اساسی ممکن است در افرادی که در تاریخچه خانوادگی آنها این بیماری دیده نشده است نیز رخ دهد. به این ترتیب باید عوامل مختلف دیگری را نیز از قبیل مواد بیوشیمیایی، فشارهای محیطی و عوامل روانی – اجتماعی که میتوانند در بروز افسردگی دخالت داشته باشند در نظر گرفت.
2. عوامل بیوشیمیایی
شواهد نشان میدهند که اختلال ترکیبات شیمیایی مغز یک عامل مهم در اختلالات افسردگی است. به عنوان مثال افرادی که دچار بیماری افسردگی اساسی هستند، معمولاً در ترکیبات شیمیایی مغز آنها یعنی انتقالدهندههای عصبی بینظمی پیدا میشود.
تجویز برخی از داروها میتواند باعث کاهش یا افزایش افسردگی شوند و بعضی از هورمونها حالتهای خلقی را تغییر میدهند، اما مسئلهای که هنوز شناخته نشده است، این است که آیا اختلالات بیوشیمیایی که به افسردگی منجر میشود، یک عامل ژنتیکی است و یا یک مسئله ثانوی که در اثر فشار، ضربه یا برخی از شرایط دیگر محیطی به وجود میآید.
3. فشارهای محیطی و دیگر فشارها
از دست دادن یک شخص یا چیز ارزشمند، داشتن مشکل ارتباطی با دیگران، مشکلات مالی یا یک تغییر عمده در الگو زندگی همگی میتوانند در بروز بیماری افسردگی نقش داشته باشند. بعضی از اوقات بروز افسردگی همراه با یک بیماری مزمن و حاد میشود، به علاوه در حدود یک سوم از افراد مبتلا به افسردگی مشکل سوءمصرف مواد (اعتیاد) را نیز دارند.
4. عوامل اجتماعی و روانی
افرادی که دارای خصوصیات خاصی از قبیل افکار بدبینانه، عزت نفس پائین، نداشتن احساس کنترل کافی در مورد رویدادهای زندگی و گرایش به نگرانی زیاد هستند، بیشتر در معرض ابتلاء به افسردگی قرار میگیرند. این حالات ممکن است اثر بروز رویدادهای تنشزا یا تلاش در انجام اقداماتی جهت مبارزه با آنها به منظور بهبودی را تشدید کنند.
انتظارات مربوط به دوران رشد ممکن است در شکلدهی این خصوصیات نقش داشته باشد. به نظر میرسد که الگوی منفینگری معمولاً در دوران کودکی و بلوغ شکل میگیرد. برخی کارشناسان براین باورند که تربیت سنتی دختران میتواند موجب بروز اینگونه خصوصیات شده و احتمالاً به عنوان عاملی در افزایش میزان بالاتر از افسردگی در زنان (در مقایسه با مردان) موثر بوده باشد.
افسردگی در زنان بیشتر است
افسردگی اساسی و افسردهخوئی (Dysthymia) در زنان دو برابر مردان است. این میزان در تمامی جوامع صرفنظر از سوابق قومی ونژادی یا موقعیتهای اقتصادی تقریباً یکسان است. میزان اختلال دوقطبی (افسردگی و مانیا) در زنان ومردان تقریباً یکسان است، اگرچه در زنان معمولاً دورههای افسردگی بیشتر و طول زمانهای مانیا کمتر است.
با این وضعیت تعداد بیشتری از زنان دچار دوره سریع اختلال دوقطبی هستند که احتمالاً نسبت به درمانهای متداول مقاومت بیشتری نشان میدهند. به نظر میرسد عوامل مختلف و منحصربهفرد زندگی زنان نقشی در افزایش افسردگی زنان داشته باشند.
تحقیقات در مورد پی بردن به اینگونه عوامل شامل مسائل باروری، هورمونی، ژنتیکی یا دیگر عوامل بیولوژیکی و نیز ظلم و آزار و عوامل بینفردی و بعضی از خصوصیات شخصیتی و روانی متمرکز شده است. به هرحال بسیاری از علل خاص مربوط به بروز افسردگی در زنان ناشناخته مانده است، چرا که در بسیاری از زنان که در معرض اینگونه عوامل قرار گرفتهاند، افسردگی دیده نمیشود، اما درهرحال نکته قابل توجه این است که علیرغم تأثیر این عوامل در بروز افسردگی، این بیماری قابل درمان است.
علت افسردگی زنان
نتایج پژوهشهای انجام شده در مورد افسردگی در زنان به شرح زیر است:
موضوعات مربوط به بلوغ
پیش از دوران بلوغ، اختلافی در میزان بروز افسردگی در بین دختران و پسران دیده نمیشود اما بین سنین 11 و 13 سال میزان رشد افسردگی در دختران افزایش مییابد. تا سن 15 سالگی دختران دو برابر بیشتر نسبت به مردان دوره افسردگی را تجربه میکنند. این مسئله در دوران بلوغ یعنی زمانی که انتظارات و نقشهای افراد به طور چشمگیری تغییر میکند، رخ میدهد. فشارهای دوران بلوغ شامل شکلگیری هویت، جدا شدن از الگوها، تجربه تصمیمگیری برای اولین بار همراه با دیگر تغییرات هورمونی، ذهنی و جسمی میشود. اینگونه فشارها بهطور کلی در پسران و دختران متفاوت است و ظاهراً در دختران بیشتر با افسردگی همراه است.
تحقیقات نشان میدهد که در دختران دبیرستانی میزان افسردگی، اضطراب، اختلالات مربوط به خوردن و اختلالات مربوط به تطبیق با محیط نسبت به پسران دبیرستانی که اختلالات رفتاری تخریب کنندهای نشان میدهند به مراتب بالاتر است.
بزرگسالی، روابط و نقشهای کاری
بهطور کلی فشارها میتوانند در ابتلا به افسردگی در افرادی که از نظر بیولوژیکی نسبت به این بیماری آسیبپذیر هستند، مؤثر باشند. برخی از نظر تئوری معتقد هستند که شیوع بالاتر میزان افسردگی در زنان ناشی از فشارهای ویژهای است که زنان با آن مواجه هستند. اینگونه فشارها شامل مسئولیتهای اصلی آنها در خانه و در محل کار
تکوالدینی و مراقبت از کودکان و والدین سالمند میشود. اینکه چگونه اینگونه عوامل میتوانند روی زندگی زنان اثر بگذارند، هنوز شناخته نشده است. بالاترین میزان شیوع افسردگی در زنان و مردانی دیده میشود که از یکدیگر جدا شده و طلاق گرفتهاند و کمترین میزان آن در زنان و مردان ازدواج کرده دیده میشود. در هرحال همیشه میزان افسردگی در زنان بیشتر از مردان است. کیفیت ازدواج نقش مهمی در زندگی دارد. نداشتن یک دوست صمیمی و محرم و رابطهای مطمئن، همچنین آشکار شدن اختلافات زناشوئی میتواند باعث افسردگی در زنان شود. در حقیقت بیشترین میزان افسردگی در زنان در برهههایی که از زندگی زناشوئی خود راضی نیستند، دیده شده است.
رویدادهای مربوط به بارداری
رویدادهای باروری زنان شامل دورههای قاعدگی، حاملگی، دوره بعد از حاملگی، نازایی یائسگی و در بعضی موارد بعد از اخذ تصمیم در مورد نداشتن فرزند میشود. این موارد نوساناتی را در خلق و خوی زنان به وجود میآورد که در بعضی از زنان این نوسانات شامل افسردگی هم میشود. تحقیقات این مسئله را مورد تأیید قرار دادهاند که هورمونها روی ترکیبات شیمیایی مغز که احساسات و خلق و خوی را کنترل میکند، اثر میگذارند. اگرچه یک مکانیسم ویژه زیستی در مورد دخالت هورمونی در بروز افسردگی شناخته نشده است، اما تجربیات نشان داده که بسیاری از زنان در دورههای قاعدگی خود بعضی از تغییرات جسمانی و رفتاری را تجربه میکنند. در بعضی از زنان این تغییرات با شدت ـ به طور منظم و همراه با احساس افسردگی ـ تحرکپذیری و دیگر تغییرات جسمی و احساسی رخ میدهد. این تغییرات به نام سندرم قبل از قاعدگی (PMS) نامیده شده است. دانشمندان در حال بررسی این مسئله هستند که چگونه بالا رفتن یا کاهش دورهای میزان استروژن یا دیگر هورمونها احتمالاً میتواند روی ترکیبات شیمیایی مغز که در ارتباط با بیماری افسردگی است، اثر بگذارد.تغییرات خلقی بعد از زایمان میتواند از یک غمگینی موقتی که یک زن بلافاصله بعد از بهدنیا آوردن فرزند خود تجربه میکند تا یک مرحله اساسی افسردگی و درماندگی تفاوت داشته باشد.
تحقیقات نشان میدهد زنانی که بعد از به دنیا آوردن فرزند خود دچار افسردگی اساسی میشوند، قبل از حاملگی چندین بار در گذشته آن را تجربه کردهاند که احتمالاً تشخیص داده نشده و درمانی برای آن صورت نگرفته است. حاملگی (اگر خواسته انجام گیرد) به ندرت در ایجاد افسردگی نقش دارد، اما سقط جنین نیز ظاهراً به شیوع بیشتر افسردگی منجر میشود. زنانی که مشکل نازایی دارند احتمالاً در معرض غمگینی و اضطراب بیش از حد قرار دارند ولی روشن نیست که این امر در افزایش شیوع افسردگی نقشی داشته باشد. علاوه بر این مادر شدن احتمالاً خطر ابتلا به افسردگی را به دلیل فشار یا تقاضاهایی که باید به آن پاسخ دهند، افزایش میدهد.
ملاحظات ویژه فرهنگی
به طور کلی بررسیهای انجام گرفته روی زنان در کشورهای آفریقایی ـ آمریکایی و اسپانیولی زبان نشانگر شیوع افسردگی در زنان به میزان دو برابر مردان است. اگر چه دلایلی وجود دارد که نشان میدهد اغلب در کشورهای آفریقایی و آمریکایی بیماری افسردگی تشخیص داده نمیشود و این نسبت تشخیص در کشورهای اسپانیولی زبان نسبت به زنان قفقازی بیشتر است. اطلاعات قطعی مربوط به شیوع افسردگی در دیگر قومها و نژادها در دسترس نیست.
تفاوتهای احتمالی در نشان دادن علائم افسردگی در بین اقلیتها احتمالاً در تشخیص این بیماری مؤثر هستند. به عنوان مثال آمریکاییهای آفریقاییتبار بیشتر علائم جسمانی مانند تغییر در اشتها و دردهای جسمی را گزارش میکنند علاوه بر این افراد با زمینههای فرهنگی متفاوت ممکن است نشانههای افسردگی را به گونههای دیگری تجربه کنند که این عوامل هنگام کار با جمعیتهای ویژه باید مورد توجه قرار گیرد. از سوی دیگر شواهدی در دست است که اصولاً افسردگی در بین آمریکاییهای آفریقاییتبار شیوع کمتری دارد، این میزان در زنان اسپانیایی کمی بیشتر از زنان قفقازی است. چنین عواملی باید در حین کار با زنان از فرهنگهای مختلف درنظر گرفته شود.
فقر
فقر اقتصادی فشارهای بسیاری از قبیل گوشهگیری، احساس ناایمنی، مواجه شدن با رویدادهای ناگوار بسیار و دسترسی ناکافی به منابع کمکی را موجب میشود. غمگینی و داشتن روحیه پائین یک امر عادی در بین افرادی است که درآمد اقتصادی کمی دارند و فاقد حمایتهای اجتماعی هستند، اما تحقیقات هنوز ثابت نکرده است که شیوع افسردگی در بین افرادی که با فشارهای محیطی ذکر شده روبرو هستند، بیشتر است.
افسردگی در اواخر بزرگسالی
یک زمانی معمول بود که فکر میکردند زنان زمانی که فرزندانشان بزرگ شده و منزل را ترک میکنند مواجه با سندرم «آشیانه خالی» میشوند به این ترتیب که عمیقاً احساس میکنند هویت و هدفشان را در زندگی از دست دادهاند و از اینرو مستعد ابتلاء به افسردگی میشوند، اما تحقیقات افزایش میزان افسردگی در این مرحله از زندگی را در زنان نشان نمیدهد.
در مقایسه با گروههای جوانتر، زنان سالمند بیشتر از مردان از بیماری افسردگی رنج میبرند. همینطور برای تمام گروههای سنی مجرد (که شامل افراد بیوه نیز میشود) عامل خطر ابتلا به افسردگی وجود دارد.
مهمتر اینکه نباید از نظر دور داشت که افسردگی به عنوان یک پیامد طبیعی ناشی از مشکلات اقتصادی – اجتماعی و جسمی دوران پایان زندگی عارض میشود.
در ایالات متحده آمریکا هر ساله حدود 800 هزار نفر همسر خود را از دست میدهند. بیشتر این افراد مسن و زن هستند و درجات مختلفی از نشانههای افسردگی را تجربه میکنند. بیشتر آنها نیازی به درمان خاصی ندارند، ولی آن عدهای که در حد متوسط یا شدیدی غمگین هستند میتوانند با بهرهمندی از خدمات گروههای خودیار یا درمانهای روانی و اجتماعی مختلف بهبودی پیداکنند. به هر حال حدود یک سوم افرادی که همسر خود را از دست میدهند، در یک ماه اول بعد از مرگ همسر نشانههای افسردگی اساسی (ماژور) را از خود بروز میدهند و نیمی از این افراد تا یک سال بعد از واقعه در حالت افسردگی باقی میمانند. اینگونه افسردگیها به درمانهای متعارف ضدافسردگی پاسخ میدهند. گرچه تحقیقات در مورد اینکه چه زمانی باید این درمانها را شروع کرد یا اینکه چگونه باید دارو درمانی با درمانهای روانی اجتماعی ترکیب گردند، هنوز در مراحل اولیه است.
افسردگی؛ بیماری قابل درمان
حتی افسردگیهای شدید نیز به درمان پاسخ میدهند. در حقیقت اعتقاد به اینکه شرایط فرد به گونهای است که افسردگی وی قابل درمان نیست، بخشی از ناامیدی است که به همراه افسردگی شدید و جدی به وجود میآید. به چنین افرادی باید اطلاعات در مورد کارآیی درمانهای جدید افسردگی گونهای داده شود که شک و تردید آنها در این زمینه از بین برود. مانند بسیاری از بیماریها اگر درمان در مراحل اولیه و زودتر انجام گیرد، کارآیی و تاثیر آن بیشتر است و از عود جدی بیماری پیشگیری میکند. البته درمان از فشارها و نوسانات اجتنابناپذیر زندگی نمیکاهد، اما موجب افزایش توانایی فرد در حل مشکلات زندگی میشود و باعث میشود که فرد لذت بیشتری از زندگی ببرد.
اولین قدم در درمان افسردگی باید از طریق یک معاینه کامل که شامل تشخیص هر گونه بیماری جسمی که احتمالاً باعث بروز علائم افسردگی میشود، انجام گیرد. از آنجایی که مصرف بعضی از داروها ممکن است علائمی نظیر نشانههای مربوط به افسردگی را نشان دهند، پزشک باید از تمام داروهایی که فرد مصرف میکند، اطلاع پیدا کند. اگر علت جسمی برای افسردگی پیدا نشد، در آن صورت باید یک ارزیابی روانشناختی به وسیله پزشک انجام گیرد یا فرد به یک متخصص بهداشت روانی ارجاع داده شود.
انواع درمانهای بیماری افسردگی
یکی از متداولترین درمانها برای بیماری افسردگی، داروهای ضدافسردگی، رواندرمانی یا ترکیبی از هر دو روش است.
هر کدام از این درمانها میتواند با درنظر گرفتن ماهیت و شدت افسردگی در افراد مختلف به کار گرفته شود و البته تا حدودی رجحان و برتری هر کدام از انواع درمانها بستگی به فرد دارد. در افسردگیهای جزئی و ملایم یکی از این درمانها یا هر دو نوع درمان مفید است. در حالی که در افسردگیهای شدید و ناتوانکننده معمولاً اولین قدم در درمان تجویز دارو است. در درمان ترکیبی، دارو میتواند به سرعت علائم جسمی مربوط به بیماری افسردگی را از بین ببرد، در حالی که رواندرمانی به فرد میآموزد که چگونه با استفاده از طرق موثر به حل مشکلات بپردازد.
داروها
انواع مختلفی از داروهای ضدافسردگی جهت درمان استفاده میشود. هر کدام از این داروها تاثیرات مختلفی را روی خلق میگذارند. داروهای ضدافسردگی اعتیادآور نیستند. اگرچه بعضی از افراد با مصرف دو هفته از این داروها متوجه بهبود در وضعیت خود میشوند، ولی معمولاً داروهای ضدافسردگی باید حداقل برای چهار هفته یا در بعضی از موارد بیش از هشت هفته به طور منظم مصرف شوند تا تاثیر کامل درمان مشخص شود. برای اینکه داروها بیشترین تاثیر را داشته باشند و نیز به منظور پیشگیری از عود مجدد افسردگی داروها باید دقیقاً طبق دستورات پزشک حدود 6 تا 12 ماه مصرف شوند. داروها باید از نظر مقدار مصرف با حداکثر اثربخشی و داشتن کمترین اثرات جانبی تحت نظارت پزشک باشند.
برای افرادی که چندین دوره حاد افسردگی داشتهاند، درمان دارویی طولانی موثرترین راه جهت پیشگیری از عود بیماری است.
پزشک مربوطه باید اطلاعات مربوط به اثرات جانبی احتمالی در مورد استفاده از داروها و همچنین محدودیتهای دارویی و غذایی را در اختیار بیمار قرار دهد، زیرا مصرف بعضی از داروها یا مکملهای غذایی همراه با استفاده از برخی داروهای ضدافسردگی ممکن است اثرات نامطلوبی در فرد به جا گذارد یا احتمالاً محدودیتهایی در مصرف این داروها در دوران حاملگی وجود داشته باشد.
برای سالها، درمان انتخابی اختلاف دوقطبی لیتیوم (Lithium) بود، زیرا این دارو در کاهش نوسانات خلقی که در این بیماری رایج است، موثر بوده است. اما مصرف آن باید به دقت انجام گیرد زیرا فاصله بین میزان موثر دارو و مقداری که موجب مسمومیت میشود نسبتاً کم است.
در هر حال مصرف لیتیوم برای فردی که قبلاً دچار مشکلات قلبی، کلیوی، تیروئید یا صرع بودهاند، غالباً توصیه نمیشود. خوشبختانه داروهای دیگری هستند که میتوانند در کنترل نوسانات خلقی موثر باشند.
بیشتر افرادی که دچار اختلال دوقطبی هستند بیش از یک دارو مصرف میکنند. بدین ترتیب که همراه با مصرف لیتیوم یا یک داروی ضدتشنج بیماران اغلب یک داروی دیگری نیز جهت رفع اضطراب، نگرانی، بیخوابی و افسردگی مصرف میکنند.
بعضی از تحقیقات نشان میدهد که استفاده از یک داروی ضدافسردگی بدون مصرف یک داروی تثبیتکننده خلق و خوی میتواند خطر سوق به طرف حالت شیدایی (مانیا) را افزایش دهد یا باعث سرعت گرفتن چرخه اختلال دوقطبی شود. ترکیب استفاده از این داروها برای بیمار از اهمیت بسزایی برخوردار است و نیاز به همکاری نزدیک با پزشک دارد.
رواندرمانی
در افسردگیهای خفیف و متوسط رواندرمانی میتواند یک انتخاب برای درمان باشد. بعضی از درمانهای کوتاه مدت (10 تا 20 هفتهای) در انواع مختلف افسردگی میتوانند بسیار موثر باشند. درمانهایی که از طریق صحبت کردن انجام میشود به بیماران کمک میکند که نسبت به مشکلات خود بصیرت یافته و از طریق گفتگو با درمانگر آنها را حل کنند.
رفتار درمانگران به بیماران کمک میکنند که رفتارهای جدید را که به رضایت بیشتر از زندگی منجر میشود بیاموزند و رفتارهای غیرسازنده را کنار گذارند.
تحقیقات نشان میدهد که دو نوع رواندرمانی کوتاه مدت یکی به نام رفتاریشناختی و دیگری رواندرمانی بین فردی وجود دارند که هر دو میتوانند به برخی از انواع افسردگی کمک کنند.
درمان شناختی رفتاری نیز به فرد کمک میکند که شیوه تفکر و رفتار منفی را که احتمالاً ممکن است به افسردگی کمک کند را تغییر دهد.
درمان از طریق شوک الکتریکی
برای افراد که افسردگی آنها شدید است یا زندگیشان را تهدید میکند و آن دسته از اشخاص که نمیتوانند از داروی ضدافسردگی استفاده کنند، درمان از طریق شوک الکتریکی مفید است.
این نوع درمان به ویژه برای افرادی که در معرض خطر جدی خودکشی، اضطراب شدید، افکار روانپریشی یا دچار از دست دادن شدید وزن بدن و ضعف جسمانی ناشی از یک بیماری روانی هستند، مفید است.