هوا سرد است، به بیرون نگاهی میاندازد و از منزل خارج میشود. شدت بارش برف آنچنان است که چند متر جلوتر از خود را به سختی میبیند. هنگام رانندگی مدام نگران از دست دادن زمان است. ترافیک صبحگاهی با بارش برف دو چندان شده و انگار تمام شدنی نیست. پشت فرمان خودرو از بخت بد خود گلایه و بر ترافیک شهری بد و بیراه میگوید. ساعت از هشت و نیم گذشته و هنوز در ترافیک گیر کرده است، دیگر امیدی برای به موقع رسیدن ندارد. از همین حالا میتواند نتیجه دیر رسیدن به اداره و سرزنشهای رئیسش را پیشبینی کند. هنگام وارد شدن به محل کار به دنبال بهانه ای میگردد تا تأخیرش را توجیه کند. به محض ورود، ناگهان رئیس را مقابل خود میبیند. بر خلاف انتظار رئیسش به خوبی و گرمی با او صحبت میکند. از برخورد او تعجب کرده و تازه متوجه میشود رئیس و دیگر همکارانش هم امروز دیر به محل کار رسیده اند و به همین خاطر جلسه امروز برگزار نشده است. از اینکه تا این حد به خودش سخت گرفته و تمام مدت ناراحت و نگران بوده است، خود را سرزنش می کند.
از پنجره نگاهی به بیرون می اندازد، بارش برف تمام شده است. بچه هایی را میبیند که با شادی مشغول برف بازی هستند حتی بزرگترها نیز کودکان را همراهی می کنند. به خاطر می آورد همیشه بارش برف را دوست داشته اما افسوس که خود را از دیدن آن محروم کرده است.
مهارت چگونه زندگی کردن امریست که برخی از افراد حتی با داشتن تحصیلات عالی از آن آگاهی ندارند و خود را از بسیاری از زیبایی هایی که پیرامونشان وجود دارد محروم می سازند. این گروه از افراد آنچنان درگیر مسائل جزئی شغل، تحصیل و... می شوند که هیچگاه زندگی توأم با آرامش و شادی را تجربه نمی کنند.